درباره‌‌ی هدهد

بغضم را قورت دادم و همان‌طور زل توي چشم‌هايش دوباره پرسيدم پرندهه هدهده؟ دستش را دراز كرد.. از نرگس‌هاي روي ميز يكي را از ساقه كند. بعد بلند شد... آرام از كنار شالم بي‌آن‌كه دستش به صورتم بخورد شاخه‌ي نرگس را گذاشت لا‌به‌لاي موهايم و گفت نه اون پرنده‌اي كه عاشق هدهده... قلبم... امان از قلبم... ايستاد!

آخرین محصولات مشاهده شده