كار، سرنوشت، خوشبختي، اين‌ها لغاتي هستند كه با هدف در تماس‌اند. وقتي ما (با هدف)، زندگي مي‌كنيم، اهداف و عملكردهاي ما به نظر درست مي‌آيد نه اينكه از روي اجبار يا من درآوردي باشند. همچنين طوري زندگي مي‌كنيم كه به نظر هدفمندتر و با معناتر مي‌آيد. گاه اهدافمان ناواضح است؛ چون، از ترس‌ها شك‌هاي خودمان، كارمان، يا توقعات سايرين احاطه شده‌ايم. و اين جاست كه اين كتاب به كار مي‌آيد و به ما كمك مي‌كند تا دريابيم كه چه چيزي به واقع به ما انگيزه و چه چيزي به درستي به ما قدرت حيات مي‌دهد. اين فرآيند نه تحليلي است ونه روشنفكرانه. براي اين كه هدفتان را بيابيد، بايد دريچه‌هاي قلبتان را باز كنيد و به احساسات‌تان اجازه دهيد تا شما را راهنمايي كند. در حالت ايده‌آل، احساس شما براي رسيدن به هدف‌تان را بايد از درون‌تان به بيرون سرازير شود. هدف شما حس تمايلي است كه در قلب‌تان نگاه مي‌داريد و شما ممكن است كه از آن آگاه باشيد يا نباشيد. شايد به سرعت از روي اين تمايل پرده برداريد و يا شايد مجبور شويد بيشتر در جستجو كنيد، هدف‌تان ممكن است پشت پنج نقاب پنهان شده باشد. وقتي خطر بررسي پشت نقاب را قبول مي‌كنيد، آنچه مي‌يابيد شما را مبهوت خواهد كرد.