درباره‌‌ی مهمان (هم‌زادی از قلمروی ناشناخته)

راستش فكر تنهايي رفتن هم مرا مي‌ترساند. تابه‌حال هرگز دو كيلومتر هم از هكسام پايين دورتر نرفته بودم. ميرك‌وود سمت ديگر ده بود كه حتي شجاع‌ترين پسرهاي روستا هم جرات رفتن به آن‌جا را نداشتند. آن‌سوي ميرك‌وود، قلمروي تاريك قرار داشت. اگر من اشتباه نمي‌كردم، الان برادرم در بغل مامان بود و بابا هم داشت در باغ پيپش را مي‌كشيد. آن بچه اشتباهي هم هر جا بود، ديگر اينجا نبود. پس فرقي نمي‌كرد چقدر مي‌ترسيدم. كار، كار خودم بود بايد درستش مي‌كردم. من، مولي كلاورال، خودم تنهايي باردر كوچكم را نجات مي‌دادم.

آخرین محصولات مشاهده شده