کتاب من… و خواستگاران خواستني‌ام! اثر نرگس اصغري است به چاپ انتشارات شادان. کتاب پيش رو روايتگر داستان زندگي دختري به نام «جيران» از خانواده‌اي نسبتا پرجمعيت است. اما آن چه که در اين داستان جريان دارد مي‌تواند براي همه‌ي ما آشنا باشد، براي همه‌ي ما که دختراني جوان و دم‌بخت را در اطراف خود ديده‌ايم و يا روزگاري خودمان دختري جوان و در آستانه ازدواج بوده‌ايم، براي همه کساني که در فضايي سنتي يا مدرن زندگي کرده‌اند و براي انتخاب شريک زندگي خود دغدغه‌مند بوده‌اند. ماجراي کتاب حاضر با زباني روان و طنزآميز به تصوير کشيده شده و از آن چه که با آمد و رفت خواستگارهاي رنگارنگ و مختلف رخ مي‌دهد حکايت دارد، از اتفاقاتي که يک دختر آماده به ازدواج تجربه مي‌کند. خانواده‌ي جيران از آن خانواده هاست که به تحصيلات خيلي خيلي اهميت مي‌دهند، به نظرشان بهترين نوع ازدواج آن طور است که دو تا خرخوان داخل دانشگاه با هم آشنا شوند و خط قرمزشان هم لپ است، لپ و شکم چيزي است که در اين خانواده ممنوع است. با توجه به شرط اول يعني آشنايي در دانشگاه، جيران سرش بي کلاه مانده، چون يک رشته دخترانه خوانده که در دانشگاه هم هيچ پسري دور و اطرافش نباشد با اينکه تقريبا از پنج سالگي به شدت ازدواجي بوده و الان با سي و دو سال سن هنوز مجرد است.