درباره‌‌ی مرگ الیویه بکای و داستان‌های دیگر

بارها درطول شب از جا پريده بودم، بي‌آنکه بدانم وزش کدام باد خوابم را آشفته کرده بود، دست‌هايم را نوميدانه در ‌هم گره مي‌کردم و مِن‌من‌کنان مي‌گفتم: «خدايا! خدايا! بايد مُرد!» تشويشي سينه‌ام را مي‌فشرد، در منگيِ بيداري، ضرورت مرگ دهشتناک‌تر به ‌نظرم مي‌رسيد. به‌سختي دوباره به خواب مي‌رفتم، خواب از بس شبيه مرگ بود نگرانم مي‌کرد. اگر تا ابد مي‌خوابيدم چه؟ اگر چشم‌هايم را مي‌بستم و ديگر بازشان نمي‌کردم چه؟ زولا شهرتش را مرهون مجموعه‌ي رمان‌هاي روگن ‌ماکار است، بااين‌حال تجربياتي ناب در نوشتن داستان‌کوتاه دارد؛ داستان‌هايي با موضوعات مختلف که زير سايه‌ي سنگين رمان‌هاي ناتوراليستي‌اش مغفول مانده و کمتر خوانده شده‌اند. داستان‌هايي با مضمون‌هاي محبوب زولا: مرگ، تقدير و جبر محيط.

آخرین محصولات مشاهده شده