درباره‌‌ی مردی که همه‌چیز را می‌دید

ابي رد .لندن. 1988. روي خط عابر پياده نزديک استوديوي معروفي که بيتل ها آخرين آلبومشان را آن جا ضبط کرده اند با سال ادلر، تاريخ دان جوان، خودشيفته و بي ملاحظه اي که همه چيز را مي بيند و هيچ چيز را نمي بيند، آشنا مي شويم و چيزي نمي گذرد که خود را در ميانه ي ميدان بازي ديدن و نديدن/ ديده شدن و ديده نشدن مي يابيم. بازي به لندن و لندن نشينان محدود نمي ماند. همراه سال به برلين شرقي 1988 که زير سايه سنگين ديوار و اشتازي به سختي نفس مي کشد مي رويم و به واسطه روايت نه چندان قابل اعتماد او با بازيکنان ديگري آشنا مي شويم. مردي که همه چيز را مي ديد درباره دشواري واضح ديدن خود و ديگران است. در اين جا، لوي از دامنه هاي وسيع تخيل انسان عبور ميکند و در عين حال هنرمندانه دوتايي جنسي و سياسي – زنانهو مردانه، شرق و غرب، گذشته و حال – را محئ مي کند تا طيف کامل دنيايمان را آشکار کند

آخرین محصولات مشاهده شده