درباره‌‌ی ماهی‌ها نگاهم می‌کنند

صبح، زنگ در را زدند. پليسي قرمز رنگ، شبيه گوشت دنده، از من مي‌خواست كه همراهش به كلانتري بروم (براي موضوعي كه به من مربوط مي شد) هيچ توضيح ديگري دريافت نكردم. در حال لباس پوشيدن، حتي تلاش هم نكردم دليل آن احضار را بفهمم، از بس كه روشن بود. دليل با مشت‌هاي بسته در اتاق مجاور خوابيده بود. ژان‌پل ‌دوبوآ در ماهي‌ها نگاهم مي كنند، روزمرگي‌هاي روزنامه‌نگاري ورزشي را روايت مي‌كند كه زندگي‌اش به‌ناگاه با ورود پدري الكلي به‌هم مي‌خورد. پدر كه پس از مرگ مادر ناپديد شده بود، حالا پس از سال‌ها پا به زندگي پسرش گذاشته است. اين داستان، شرح طنزآميز و منتقدانه‌ي زندگي مدرن شهري، شكاف ميان نسل‌ها و مكانيكي شدن روابط ميان انسان‌هاست.

آخرین محصولات مشاهده شده