درباره‌‌ی مادر بدجنس من و اسکلت خوب (مجموعه داستان)

به مادرم گفتم : تو خيلي بدجنسي پانزده سالم بود و جواب پس مي‌دادم. -اين حرفت رو يک جور تعريف تلقي مي‌کنم. آره ... من بدجنس‌ام، بدجنس به همون معنايي که ديگران تصور مي‌کنند، اما از بدجنسي‌ام در راستاي مصلحت استفاده مي‌کنم. -که اينطور، من هم باور کردم. اصلا کي تعيين مي‌کنه مصلحت چيه؟ ما داشتيم در مورد دوست جديدم برايان بحث مي‌کرديم. مادرم در آشپزخانه بود و داخل هاون چيزي مي‌کوبيد. او بيشتر مواقع، به جاي خرد کردن، از هاون استفاده مي‌کرد. اگر در مورد مواد داخل هاون پرس و جو مي‌کردم و ميگفت سير و جعفري، مي‌فهميدم کبکش خروس مي‌خواند. اما اگر مي گفت: سرت به کار خودت باشه ... ندوني راحت تري...هروقت به اندازه کافي بالغ شدي، بهت مي‌گم، مي‌فهميدم دنبال دردسر مي‌گردد. مادرم از زمان خودش جلوتر بود و بايد اعتراف کنم در محله‌اي مثل محله ما اغلب مردم هنوز متوجه اين موضوع نشده بودند.

آخرین محصولات مشاهده شده