درباره‌‌ی ماتی و پدربزرگ

پدربزرگ، همان‌طور که دراز کشيده، مي‌پرسد: «مي‏خواهي برويم قدمي بزنيم؟» هيچ‌کدام از کساني که در اتاق دور تخت‌خواب او ايستاده‌اند و نگاهش مي‌کنند چيزي نمي‌شنوند، جز ماتي، کوچک‌ترين نوه‌‌‌اش. آن‌ها بدون آن‌که کسي متوجه شود از خانه بيرون مي‌روند و با هم ماجراجويي بزرگي را شروع مي‌کنند. به چمن‌زار مي‌روند، اسب‌ها را مي‌بينند، گير دزدان دريايي مي‌افتند و حتي گنج پيدا مي‌کنند. اما در طول سفر ماتي متوجه چيز عجيبي مي‌شود. انگار پدربزرگ دارد کوچک و کوچک‌تر مي‌شود. سفري که کمي عجيب است، اما غيرممکن نيست، چون دارد اتفاق مي‌افتد.

آخرین محصولات مشاهده شده