درباره‌‌ی کرم تابان تاریک و آفتاب‌پرست سایه رنگ

آفتاب‌پرست مي‌دانست که هميشه بايد در روشنايي نور به دنبال شکار خود بگردد اما ساعت‌ها راه رفته‌بود و چشم چرخانده بود و هيچ‌چيزي براي خوردن پيدا نکرده‌بود. براي همين وقتي بوي شکار به دماغش خورد، ايستاد. بو از سمت غار سايه‌ها که در تاريکي جنگل بود، مي‌آمد. با خودش فکر کرد: «اون دفعه که زبونم رو به سايه پرت کردم چيزي نشد...» اين بار هم آفتاب‌پرست زبانش را پرت کرد اما...

آخرین محصولات مشاهده شده