درباره‌‌ی قصه پسری که عصبانی بود (اولین احساسات من)

راوي كوچك ترين عضو خانواده است.كوچك ترين بودن بعضي وقت ها خيلي خوب است،اما بعضي وقت ها دردسر هايي دارد كه هيچ كس ديگري از آن ها سر در نمي آورد.بعضي وقت ها آدم اگر از همه كوچك تر باشد از بقيه جا مي ماند يا يك كارهايي را نمي تواند انجام دهد. براي همين بود كه يك روز ديگر صبر راوي تمام شد و تبديل به آقا ببره شد،يك ببر واقعي كه غرش مي كرد.اما راوي تا كي مي توانست عصباني بماند؟داستان «غرش راوي»،داستان همين اتفاق ها است.به نظر شما راوي با عصبانيتش چه كار مي كند؟

آخرین محصولات مشاهده شده