درباره‌‌ی قدرت و حاکمیت در تاریخ اندیشه غرب با متن‌هایی از آرنت ارسطو

هرکس داراي قدرتِ درمان باشد قدرت نابود کردن نيز دارد و هرکس قدرت نيکي کردن به کشور خويش را دارد قدرتِ به نابودي کشاندن آن را نيز خواهد داشت. هيچ‌چيز بيش از دست يازيدن به خشونت ستمگرانه و ناموجه و مکرر، مردم را از شهريار متنفر نمي‌کند. از اين رو تمام طرح‌ريزان قدرت، هر اندازه هم که «بي‌شرم» بوده‌اند منطق خشونت را به کمک نظريه‌اي مناسب با قدرت، و با موقعيت و هدف‌هاي آن تلطيف کرده‌اند و از اين راه تا حد ممکن محدوديتي در قدرت فراهم آورده‌اند که به کاربرد نابهنگام زور نياز نباشد. «عدالت بي‌قدرت، ناتوان است. قدرت بي‌عدالت، خودکامگي است. با عدالت بي‌قدرت، معاوضه مي‌شود زيرا که هميشه شروراني وجود دارند. قدرت بي‌عدالت در معرض اتهام است. پس بايد عدالت و قدرت را در هم آميخت.» اگر قدرت از قلمرو مشروعيت خود تجاوز کند، اگر «پيمان اعتماد» را که متضمن تکاليف خاصي براي حکومت است بشکند خودکامه خواهد بود. به عبارت ديگر از بين رفتن اعتماد، شرايطي استثنايي به وجود مي‌آورد که مانند غلبه‌‌ي قدرت بيگانه، انگيزه‌ي سقوط حکومت مي‌شود، اين‌جا ديگر حکومت‌ها هستند که پيمان‌شکني کرده‌اند و دست به شورش زده‌اند نه ملت‌ها.

آخرین محصولات مشاهده شده