درباره‌‌ی فیلسوفان کلبی

بر اساس افسانه، اسکندر کبير گزارش هايي از فيلسوفي منحصر به فرد شنيده بود که ادعاي نوعي حکمت عجيب داشت. اين مرد که بجز لباس تنش چيز چنداني نداشت، شب ها ممکن بود روي زمين يا در رواق ها و ورودي معابد بخوابد، در حالي که در طول روز اين طرف و آن طرف پرسه مي زد و درباره افرادي که ملاقات مي کرد و کار هاي احمقانه اي که از آن ها مي ديد، سخناني مي گفت. گرچه نامش ديوژن بود، معمولا با لقبش «سگ» ناميده مي شد و گفته مي شد از شهر زادگاهش تبعيد شده است، اما او مي گفت اين برايش اهميتي ندارد. همه جاي زمين خانه اش بود و مي توانست هر جايي دوست داشت زندگي کند. او مي گفت از پادشاهان شاد تر، آزاد تر، شجاع تر، عادل تر و از همه نظر بهتر است. در واقع او مي گفت همه بايد مانند او تبعيدي باشند و همه چيز، از جمله اموال، شغل و شهروندي شان را رها کنند. اسکندر، درس آموخته ارسطوي بزرگ، که در طول عمرش غالبا به تجربه و خرد ديگر مردمان علاقه نشان مي داد، احتمالا از خود پرسيده است که آيا ديوژن بينش هايي داشته که ارزش شنيدن داشته باشند يا نه. در هر حال، داستان اين است که اسکندر به ملاقات ديوژن «سگ» رفت و او را ديد که زير آفتاب لميده است. وقتي پادشاه سخاوتمندانه از ديوژن خواست که هديه اش را خود انتخاب کند، او با لحني تحقير آميز پاسخ داد: «از جلوي آفتابم کنار برو.» دست کم داستان اين طور است و صرف نظر از صحت تاريخي اش، در بر دارنده بسياري از ايده هاي کلبي مسلکان باستان است. خير ذاتي و سادگي خرد بر پوچي هاي گذراي پادشاهان تفوق دارد. اين کتاب درباره اين ايده ها، کلبيوني که آن ها را مي زيستند و بستر هاي مختلفي است که اين ايده ها در آن ها پديدار مي شدند.

آخرین محصولات مشاهده شده