درباره‌‌ی فرضیه فراگیر فراموشی

رمان حاضر داستان زني پرتغالي، به نام لودو، است كه همراه خواهر و شوهرخواهرش به آنگولا مي‌رود و بر اثر ماجرايي، در آستانه استقلال آن كشور، 1975، ناچار حدود سي سال در به روي خود مي‌بندد. در اين رمان جمع‌و‌جور نويسنده با مهارت بندبازي از اين شاخ به آن شاخ مي‌پرد و با چنان ساختار منسجمي بندهاي پراكنده را به هم پيوند مي‌زند كه خواننده را مبهوت تردستي خود مي‌كند. انگار همگي در اين كشور دچار فراموشي شده‌اند: فراموشي آرمان‌هاي استقلال، فراموشي آرمان‌هاي سوسياليسم ـ كه مبناي آن توزيع عادلانه ثروت است ـ و فراموشي انسانيت.

آخرین محصولات مشاهده شده