درباره‌‌ی عشق

خانم دفتر دوم را بست و در لفاف پارچه ترمه پيچيد.باغ ساعتي بود بيدار شده و براي برخاستن و چند قدم راه رفتن تقلايي سخت داشت ميل به گريه يقه سياوش را گرفته و او را پياپي به ديوار بغض ميکوبيد با نگاهي دوباره و دوباره به دوروبر اتاق به دنبال پري و فرخ گشت صداي نفسهاي پرهيجان آنها را ميشنيد و حرارت بدنشان را لمس مي کرد؛ ليکن خودشان را نمي ديد خانم به سوي پنجره روي نهاد گل بهار زير آلاچيق براي پرنده ها دانه ميپاشيد.

آخرین محصولات مشاهده شده