درباره‌‌ی عروس مه

ياس دوباره برگشت و نگاهش را به اميرسام انداخت. درست بينشان ايستاده بود. چندباري نگاهش بين آن دو رد و بدل شد و با چشماني اشك‌بار به هر دو خيره شده بود. نگاه اميرسام پر از كينه و نگاه مهديار پر از انتظار! تا اين‌كه با صداي مهديار به خود آمد: بيا اين‌جا عزيزم!

آخرین محصولات مشاهده شده