درباره‌‌ی صبح روان (مجموعه شعر)

فكر و ذكرم شده اين كار. ولي امروز. چه كند پيش مي‌رود. اي داد! از صبح، هوا بس گرفته بود، دق‌مرگ شدم. همه‌اش باران. همه‌اش باد، باد، باد. حرفم كه نمي‌آيد، چه كنم جز نگاه و نظربازي؟ درين گرته بيرنگ كه حال پيش چشم دارم در قاب، لب پاشويه غنوده‌ست جواني رعنا، شايد خسته از كبوتربازيي زير آفتاب. چه قدي، چه قامتي! عجب ظهر قيامتي! نأشه‌اش كرده، مست خواب! به تماشا مي‌نشينم و ساعت‌هاست: كم‌كمك كه شعر مي‌شود، تازه كشف مي‌شود. چرا زيباست.

آخرین محصولات مشاهده شده