درباره‌‌ی شلاق (رمان)

بسيار سعي كردم كه سايه مدير را بيرون دايره پرت كنم اما انگار هر دوي ما در جثه هم فرو رفتيم تنها سايه‌اي كه پشت سرمان باقي ماند سايه من بود اما صدايي كه از طرف آن سايه شنيده مي‌شد صداي مدير بود سايه‌اي كه من بودم و با زبان مدير حرف مي‌زدم شلاق پدربزرگم را برداشتم و وارد يكي از مدرسه‌هاي شهر شدم دانش‌آموزان سايه‌مانندي كه بر روي نيمكت‌ها نشسته بودند با ديدن من فوري از جاي خود بلند شدند همه آن‌ها را از كلاس خارج و به حياط مدرسه هدايت كردم با شلاقي كه در دست دايره‌اي به دورشان رسم كردم و خود نيز با آن‌ها در وسط دايره ايستادم از آن‌ها خواستم با تمام نيرويي كه دارند مرا به بيرون دايره پرت كنند.

آخرین محصولات مشاهده شده