درباره‌‌ی سپر گنجشک ها

در سرزمين باستاني کالاندرا، خدايان براي يادآوري قدرتشان، هيولاهايي مرگبار به پنج پادشاهي فرستاده‌اند تا انسان‌ها هرگز فراموش نکنند که بايد تسليم خدايان باشند. اودسا، شاهزاده‌ بزرگ پادشاهي کِوانتيس، تمام عمرش را در سايه‌ي خواست ديگران سپري کرده؛ در سايه‌ي پدر سلطه‌گرش و در نقش دختر مطيعي که بايد با ازدواج سياسي‌اش پيمان صلحي باستاني، موسوم به سپر گنجشک‌ها، را با خون خود مهر کند. اما روزي که شکارچي افسانه‌اي هيولاها پا به تالار پادشاه مي‌گذارد، همه‌چيز تغيير مي‌کند. او در سفري ناخواسته با مردي بي‌رحم و مرموز همراه مي‌شود؛ جنگجويي که از او نفرت دارد، اما به شکلي عجيب سرنوشتشان به هم گره خورده است. در مسير گذر از سرزمين‌هاي ويران و دهکده‌هايي که از هيولاهاي «کروکس» مي‌گريزند، اودسا درمي‌يابد که درون اين پيمان صلح، رازي تاريک نهفته است. زاوير، شاهزاده‌ي ساکت و بي‌احساس توران، همان مردي نيست که او فکر مي‌کرد. شوهر واقعي‌اش، رَنسوم زاوير وُلف، همان نگهبان خاموشي است که سوگند ازدواج را به‌جاي شاهزاده خوانده بود… مردي که با خون آلوده به ويروسي ناشناخته، نيمي انسان و نيمي هيولاست. ميان نفرت و جاذبه‌اي ناخواسته، عشق آرامي شکل مي‌گيرد؛ عشقي که بهايش جنگ با سرنوشت و با خدايان است. با افشاي حقيقت، اودسا درمي‌يابد مأموريتي که پدرش بر دوشش گذاشته، تنها جاسوسي براي نفوذ به سرزمين دشمن نيست، بلکه کليد قدرتي است که مي‌تواند جهان را نجات دهد يا نابود کند. وقتي هيولاهاي پرنده‌ي کروکس زودتر از موعد بازمي‌گردند و ارتش پادشاه به دروازه‌هاي شهر حمله مي‌کند، اودسا بايد انتخابي سرنوشت‌ساز کند: وفاداري به خانواده‌اي که او را قرباني کرد، يا ايستادن در کنار مردي که به هيولا تبديل شده اما قلبي انساني‌تر از هر شاهي دارد. در ميان شعله‌ها، خون و پرواز گنجشک‌ها، او درمي‌يابد که گاهي تنها راهِ بقا، اين است که خودت هيولاي درونت را آزاد کني.

آخرین محصولات مشاهده شده