درباره‌‌ی سفر پر رمز و راز کایوت سانرایز

«تو هنوز سر کار بودي. ما يه جعبه‌ي خاطرات درست کرديم، چهارنفري. هر کدوم يه چيزهايي برداشتيم که توي اون بذاريم. عکس‌هايي که گرفته بوديم. نقاشي‌هايي که کشيده بوديم. يادداشت، نامه. وسايلي که ساخته بوديم. سنجاق سرهامون. همه رو توي يه جعبه‌ي فلزي قديمي گذاشتيم که باهاش مغازه بازي مي‌کرديم. اون رو برديم توي پارک و دفنش کرديم. البته يه گوشه‌اي، زير اون درخت‌ها و يه سنگ بزرگ روش گذاشتيم. قرار بود ده سال بعدش برگرديم و درش بياريم به همه‌ي اون خاطره‌ها نگاه کنيم. قول داديم که اين کار رو بکنيم. من قول دادم که اين کار رو بکنم. اما بعد...»

آخرین محصولات مشاهده شده