درباره‌‌ی سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا

از حرف‌هاي سايه ‹‹... مي‌گويي تو اين شهر نه دعوايي است و نه نفرتي يا ميلي. اين روياي قشنگي است. من هم بدون شك طالب سعادت توام. اما غياب دعوا يا نفرت يا ميل هم‌چنين به معناي آن است كه ضد آن‌ها هم نيست. نه شادي، نه پيوند و نه عشق. فقط آن‌جا كه دلسردي و افسردگي و غم هست شادي موجوديت دارد، بدون ياس فقدان، اميدي هم در بين نيست... ‹‹... جانورها همه جا پرسه مي‌زنند و بقاي ذهن را جذب مي‌كنند، بعد آن‌ها را مي‌برند به دنياي بيرون. زمستان كه مي‌شود با آنچه در درونشان مانده مي‌ميرند. چيزي كه آن‌ها را مي‌كشد سرما و كمبود خوراك نيست، قاتلشان بار خويشتن‌هايي است كه شهر بر گرده‌شان گذاشته. بهار كه مي‌شود جانورهاي تازه به دنيا مي‌آيند ـ دقيقا به تعداد آن‌هايي كه مردند ـ و روز از نو، روزي از نو. اين بهاي كمال توست. كمالي كه همه چيز را به آن كه ضعيف و ناتوان است تحميل مي‌كند.›
كلمات كليدي: ادبيات و داستان، ادبي، هاروكي موراكامي، مهدي غبرايي

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده