درباره‌‌ی سایه باد

هرگز نام اين كتاب را نشنيده بودم و نويسنده‌اش را هم نمي‌شناختم اما هيچ اهميتي نداشت. تصميم خودم را گرفته بودم. با دقت كتاب را از درون قفسه بيرون كشيدم و با سرعت ورق زدم. صفحات، درست مثل اين كه از قفس آزاد شده باشند زيرا انگشتانم بال‌بال مي‌زدند و همراه با جابه‌جا شدن‌شان طوفاني به پا مي‌كردند و گرد و غبار ساليان دست‌نخورده ماندن‌شان را از دل خود بيرون مي‌ريختند. من، شادمان از انتخابي كه كرده بودم، لبخند بر لب، كتاب را زير بغلم گذاشتم و از همان مسيري كه آمده بودم برگشتم تا از هزارتوي كتابخانه خارج شوم. شايد فضاي افسونگر آن كتابخانه همواره پذيراي افرادي بسيار لايق‌تر و بهتر از من بود، اما در آن لحظات كاملا اطمينان داشتم كه سايه باد سال‌ها انتظارم را مي‌كشيده تا به سراغش بروم، شايد حتي مدت‌ها پيش از آن متولد شده باشم.

آخرین محصولات مشاهده شده