درباره‌‌ی زیبای خفته (قصه‌ها عوض می‌شوند 4)

بخواب كوچولو... لالا لالايي! قرار بود شب باحالي را با دوستم رابين كه به خانه ما آمده بود، بگذرانم. مي‌خواستيم تا صبح بيدار بمانيم و پچ‌پچ كنيم. دلم نمي‌خواست داداشم مزاحممان بشود يا آينه جادويي حواسمان را پرت كند. همه چيز عالي بود... تا اينكه آينه رابين را قورت داد و ما را به قصه زيباي خفته برد. بعدش هم بازوي رابين اتفاقي به دوك نخ‌ريسي خورد و... حالا ما حسابي به دردسر افتاده‌ايم. رابين به خواب عميقي فرو رفته و زيباي خفته بيدار است! براي حل اين مشكل من بايد اين كارها را انجام بدهم: يك تولد الكي براي جونا بگيرم. شاهزاده‌اي پيدا كنم كه رابين را از خواب بيدار كند. حواسم باشد پري‌هاي جادويي طلسممان نكنند. ما فقط ده ساعت وقت داريم تا همه‌چيز را درست كنيم، وگرنه اين روز تبديل به يك كابوس وحشتناك مي‌شود...

آخرین محصولات مشاهده شده