دوست ندارم با بيماراني كه عاشق هستند، كار كنم؛ شايد به دليل حسادت، چون من نيز طالب شيفتگي هستم. شايد به اين دليل كه عشق و رواندرماني از پايه با هم ناسازگارند. رواندرمانگر خوب با تاريكي ميجنگد و در جستجوي روشنايي است، در حالي كه عشق رويايي با ابهام زنده ميماند و با وارسي و امتحان كردن فرو ميريزد. از دژخيم عشق بودن بيزارم...