درباره‌‌ی دری در کار نیست و جستار مرد تنهای خدا

تامس وُلف سي‌و‌هشت‌ساله مُرد، با دو رمان بلند و مجموعه‌اي از داستان‌هاي کوتاه و البته هزاران صفحه دستنوشته‌اي که مي‌بايست پسامرگ تنظيم و منتشر مي‌شدند؛ اما متن کامل «دري در کار نيست» اگر در زمان حيات او روي انتشار نديد دليلش وسواس نويسنده‌ي جوان يا سختگيريِ ويراستارش نبود، بلکه چون همان دو پاره‌ي نخستين داستان که پنج سال قبل مرگش در مجله‌اي منتشر شد به سبب زبان گزنده و تصويرهاي بيرحمانه و اشارات صريح داستان که با نثري افسونگر روايت مي‌شود به دادگاه و طرح دعوي انجاميد. راز افسونگري‌ نثر وُلف در توجهش به جزئيات و نورها و رنگ‌ها و لحظه‌ها و حرکات و صداها و اجراهاي زبانيِ آن‌هاست. وُلف به سبک روايتگري جيمز جويس و مارسل پروست علاقه داشت و ملهم از شيوه‌هايي بود که آن‌ها براي بيان حس‌هاي مبهم و متناقض و گاه آشوبنده‌ي آدمي در پيش مي‌گرفتند. هرچه باشد، مي‌دانيم خودش را از تبار نويسندگان تراژيک (نه تراژدي‌نويس) مي‌دانست که دلمشغول «احساس مرگ و تنهايي، آگاهي از کوتاهي عمر و بار سنگين اندوه‌»اند و «از دل اين درد فقدان، اين شوريدگي تلخِ برآمده از مالکيتي گذرا، اين سرافرازيِ ويرانگرِ نهفته در يک دَم، چکامه‌ي سرور» مي‌آفرينند.

آخرین محصولات مشاهده شده