درباره‌‌ی دختری به‌ نام سبو (این داستان دید حیوانات) 2 زبانه

روزي سبو با پدرش به جنگل رفته بود. سبو خيلي خوشحال بود كه مي‌توانست حيوانات را از نزديك ببيند. آخه سبو حيوانات را خيلي دوست داشت. همين‌طور كه داشت با پدرش توي جنگل راه مي‌رفت، يك دفعه سوالي به ذهنش رسيد. سبو از پدرش پرسيد: «بابا،‌حيوانات هم مثل ما مي‌بينند؟» پدر سبو خنديد و گفت: «چه سوال خوبي كردي! نه دخترم حيوانات مثل ما نمي‌بينند...»

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده