درباره‌‌ی دختری به نام بوف

جغد چوبی روی پاتختی وِروِر می کند" بود، بود." با تعجب برمی‌گردم. خم می‌شوم. دقیق‌تر نگاهش می‌کنم. پلک می‌زند و من هم پلک می‌زنم. این جغد را وقتی بچه بودم و از تاریکی می‌ترسیدم، مامان از چوب تراشید. چیزی که قرار بود نگهبانم باشد. حالا با من حرف می‌زند. شاید دچار توهم شده‌ام. در هر صورت، چون موجودی چوبی با من حرف می‌زند و موجودی پریانی تعقیبم می‌کند، معلوم است اتفاقی کاملا عجیب در پیش است. موجودات پنهان شده در سایه‌ها یا تشکیل یخ روی پوستم را کاملا واقعی می‌دانم، اما چطور ممکن است؟

آخرین محصولات مشاهده شده