درباره‌‌ی دختری از بروکلین

خيلي خوب آن لحظه را به ياد دارم. در برابر دريا ايستاده و زل زده بودم به رويمان. همان لحظه بود كه آنا از من پرسيد: اگر كار وحشتناكي انجام داده باشم باز هم مرا دوست خواهي داشت؟ بايد چه پاسخي مي‌‌دادم؟ آنا زن زندگي من بود. قرار بود سه هفته بعد ازدواج كنيم. معلوم است هر كاري هم كه كرده بود دوستش داشتم. دست‌كم اين چيزي بود كه فكر مي‌كردم. ولي وقتي عكسي را از كيفش بيرون آورد به من نشان داد و گفت: «من اين كار و كردم...» نتوانشتم خودم را كنترل كنم حتي نتوانستم هيچ واكنشي نشان دهم!

آخرین محصولات مشاهده شده