درباره‌‌ی داستان‌های نوین (جستارهایی در قلمرو ادبیات با شاهد‌های داستانی)

آب عرق هاي تنش را مي‌شست و پايين مي‌رفت. صداي تلفن را شنيد. آب را قطع کرد و حوله را به خود پيچيد و از حمام بيرون آمد. کي اين موقع به او زنگ مي‌زند؟ نيمه شب بود. هول به دلش افتاد. براي مادرش اتفاقي نيفتاده باشد تا به تلفن رسيد، زنگ قطع شد. به شماره نگاه کرد، شماره مادرش نبود. احساس راحتي کرد. لباسش را که پوشيد، دوباره تلفن زنگ زد. گوشي را برداشت « بله.. الو.. الو» صداي فروخورده‌اي را شنيد « دخترم...»

آخرین محصولات مشاهده شده