درباره‌‌ی جشن عروسی بابام (داستان های وشاره 1)

در تاريکي دست‌هايم را گذاشته‌ام در آب‌تاس و به ياد جن و پري‌هايي مي‌افتم که بابا داستان‌هايشان را برايم مي‌گفت؛‌ اينکه جن‌ها به شکل و شمايل آدم‌هايي درمي‌‌آيند که مي‌شناسيم ولي اگر به پاهايشان دقت کنيم، مي‌بينيم سم دارند و اينکه جن‌ها هم به حمام مي‌روند، آن‌هم شب‌ها، شب‌هاي سرد زمستان...

آخرین محصولات مشاهده شده