درباره‌‌ی جبه‌خانه

همان‌وقت، خواب و بيدار، آن‌قدر به وضوح يادش بود كه فكر كرد كافي است سرش را برگرداند تا تاريكي و احيانا ميزها و مرده‌هاي ديگر را ببيند و يا حتي چشم بر هم بگذارد و استاد را ببيند كه دارد تشريح مي‌كند، كارد جراحي به دست. حتي صداش را هنوز مي‌شنيد. و حالا مي‌دانست كه اگر لحظه به لحظه از سر نو شروع كند، حتما يادش مي‌آيد. اما نمي‌خواست حتي اگر به قيمت فراموش كردنش تمام مي‌شد.

آخرین محصولات مشاهده شده