درباره‌‌ی جایی که هستم

ياد گرفتم که هرگز تشويق نشوم و انتظار تسلي از کسي نداشته باشم. به تو ربط داشت، خيلي هم به تو ربط داشت، همان طور که حالا به تو مربوط است، همان طور حالا که خفته در گورت هستي به تو مربوط است. بنابراين حتي امروز که در اين گور سرد خفته‌اي نمي‌بخشمت، تو را نمي‌بخشم چون هرگز به نفع من مداخله‌اي نکردي، براي اين که از من حمايت نکردي؛ براي اين که از نقش محافظ بودنت صرف نظر کردي و خود را قرباني محيط طوفاني خانه کردي. صبح، بعد از صبحانه، از سنگ قبر مرمريني که به سوي ديوار بلند خيابان خم شده است، مي‌گذرم. هنوز پس از سال‌ها اين متوفي را نمي‌شناسم اما نام و نام خانوداگي‌اش را مي‌دانم. روز و ماه و تولد درگذشتش را هم مي‌دانم. اين مرد دو روز پس از روز تولدش درگذشته است. در فوريه. بايد در تصادف موتور سيکلت يا دوچرخه جانش را از دست داده باشد، يا وقتي شب هنگام با حواس پرتي قدم مي‌زده، تصادف کار او را ساخته است. در چهل و چهار سالگي جانش را از دست داده است. دلم برايش مي‌سوزد. تصور مي‌کنم درست همين جا، در اين پياده رو، کنار ديواري که گياهان فراموش شده بر آن جوانه زده‌اند، سنگ قبري درست زير پاي رهگذران وجود دارد. خيابان پيچ در پيچ است و سربالايي نسبتا خطرناکي دارد. پياده روي امني نيست و ريشه‌هاي درختان بر سطح آن ديده مي‌شوند. قسمتي از سنگ فرش به دليل وجود همين ريشه ها صعب العبور شده است. به همين دليل حتي من نيز ترجيح مي‌دهم از خيابان عبور کنم.

آخرین محصولات مشاهده شده