درباره‌‌ی تو نگذاشتی دنیا جای بدی باشد (مجموعه داستان و شعر)

نگاهش روي ميليون‌ها چشم خيره به خود جست مي‌زد تا شايد بتواند از دام آن همه نگاه نامحرم رها شود. درخت مقابلش جامه‌اي از پروانه به تن داشت و او نگران اين بود كه نتواند به ساحل امن نگاه پروانه‌ خود برسد. چندين بار گرد درخت به جستجو پرداخت، اما هيچ نشاني از دنياي او نيافت. سرانجام پس از چند ساعت بار ديگر كنار كوله‌اش نشست، نااميدانه به درختي تكيه داد و در دنياي رنگارنگ مقابلش گم شد. اين روزها با آدم‌ها نيستم دور خود پيله‌اي تنيده‌ام از عشق به‌زودي پروانه خواهم شد و پرواز خواهم كرد...

آخرین محصولات مشاهده شده