درباره‌‌ی بی‌فکری

گاهي كه بوزينه‌ها از خستگي به خواب مي‌رفتند، ساقه علف‌هايي كمابيش زيبا و جالب از باغچه كوچك اين زن و شوهر سر برمي‌آورد. قلب‌ها اندكي فرصت ابراز وجود پيدا مي‌كردند. جملاتي از دهانشان مي‌پريد كه هر دو را به تعجب وامي‌داشت. آن‌ها حتي جمله "دوستت درام" را به يكديگر گفته بودند و او به يادش مي‌آورد كه هر آنچه به زبانش مي‌آمد از ته دلش بيرون آمده بود. يكبار هم به زنش گفته بود: "هيچ مي‌داني اگر تو نباشي من مي‌ميرم؟" اما افسوس كه گوش‌هاي تيز بوزينه‌ها، حتي در خواب هم اين جمله را شنيد و هر دو را از جا پراند.

آخرین محصولات مشاهده شده