درباره‌‌ی بچه پرروها

در آن شب پسردايي مست نمي‌شد. در حالي كه دست‌هايش را روي شكمش گره كرده بود، با قيافه‌اي كه به وحشتم مي‌انداخت، نگاه سنگيني به من دوخته بود. چشم‌هاي ريز و خون‌آلودش به نحو تحمل‌ناپذيري خيره مي‌شدند. براي اين‌كه از زهر نگاهش در امان بمانم، به پنجره باز نزديك شدم.

آخرین محصولات مشاهده شده