درباره‌‌ی بی‌گدار

حالا وقتش بود! بايد «بي‌گدار» به تنور داغ عشقش مي‌زد و نان دلدادگي‌اش را مي‌چسباند. تلفنش را از روي ميز برداشت و شماره‌ي او را گرفت. به دومين بوق نرسيده دخترك جانمي گفت كه تمام تنش به رعشه افتاد: ــ جانم؟! انگار كه با قلب بازي‌گوشش بازي مي‌كردند و قلقلكش مي‌دادند وقتي او در گوشش مي‌ناليد «جانم!» لب به دندان گزيد و غريبانه سعي كرد ذوق بي‌حد و اندازه‌اش را پنهان كند تا عشق شر و شيطانش او را كه هم‌چون نوجوانان تازه عشق دست و دلش مي‌لرزيد به تمسخر نگيرد؛ صدايش لرزش داشت: ــ فردا مي‌برمت همون روستاي پدربزرگ ... صداي دختر جوان هم لرزيد هم به گوشش خوش نشست: ــ جايي كه براي تو عذاب‌آور باشه هيچ‌وقت نمي‌خوام ببينم. عذاب كشيدن تو رو نمي‌خوام ببينم ... از قصد مي‌كرد ديگر؟! نامش هم‌چون موسيقي زيبايي به جانش رخنه كرد؛ دلش مي‌خواست تا ابد كنارش بنشيند و او نامش را باز هم صدا كند ...

آخرین محصولات مشاهده شده