درباره‌‌ی به دور از مردگان (داستان‌های کوتاه از آفریقای‌جنوبی) مجموعه داستان

در حالي كه پايان ماه فرا مي‌رسيد «ايساك» وسايلش را در جعبه‌اي مقوايي و قهوه‌اي كه مال زنش بود بسته‌بندي كرد. اين جعبه‌اي بود كه سال‌ها بلااستفاده افتاده بود. چفت و بست آن چنان زنگ زده بود كه مجبور شد طنابي دور آن ببندد تا بسته شود. چند وسيله را داخل جعبه گذاشته بود - لباس‌هايش، ريش تراش، انجيل، ليوان، چند بشقاب و كارد و چنگال - كه هنگام بلند كردن جعبه به هم مي‌خوردند و تق‌تق صدا مي‌كردند. «ايساك» نگاهي به اطرافش انداخت تا ببيند چيزي را جا نينداخته است. سپس قدم به بيرون گذاشت و در را پشت سرش بست. كليد را از قفل، بيرون آورد و همانطور كه به او گفته بودند آن را زير در هل داد.

آخرین محصولات مشاهده شده