دربارهی بازیگر
تصور ميکني فقط شيطنتِ دل بوده است در يک لحظه
خيال ميکني عشق به سراغت آمده و چارهاي نداشتهاي
شايد هم چنين بوده باشد اما ما آدمها
فقط تا امروز و اکنون را نگاه ميکنيم
و نميدانيم که لرزشِ دل
تا سالهاي سال و حتي بر زندگي و آينده فرزندان
سايهاي ميافکند هميشگي و دامنهدار!
شايد اکنون که من هيچ ريشهاي در خود نميبينم
نتيجه آن يک لحظهاي است که دلت لرزيده
و به خيال خودت عشق را تجربه کردي
شايد حتي ماندن و مُردن آدمهاي امروز
ريشه در آن روزي دارد که ميگويم.
دلم ميخواست بدانم که هستم، از کجايم؟
دلم ميخواست ريشههايم را بشناسم
و هزاران دل خواستنهاي ديگر که بيجواب مانده
از عشقهاي پنهان تا سکوتهاي اجباري
از مرگِ عشق تا مُردنِ آدمي
و حتي از علاقهاي که ناگاه و اتفاقي رخ ميدهد
همه و همه ما را
به بازيگران و تماشاگراني بدل ميکند
که فقط نظارهگر هستيم، نه صحنهگردان!