دربارهی آوازهای صورت چشمهایم آبی بود
مادرم يکبار بهم گفته بود:
«دارم دنبال خوشبختيام ميگردم. ناکس باز رفته يک جايي خودش را گموگور کرده. نميدانم اين دفعه ديگر خودش را شکل چي درآورده. جنس خوشبختي اين طوري است که تا با چشم نبينياش به دنيا نمي آيد. هر بار به رنگي در مي آيد. بايد زرنگتر از او باشي تا بتواني بشناسياش.»
وقتي مادرم ميخواست خودش را با آن وضع جلو چشم همه بکشد، زياد ديگر دور رو برش نمي پلکيدم. خب ازش مي ترسيدم. همان روزي که مطمئن شدم قصد کشتن خودش را دارد، ديگر براي من هم مرده بود. اگرچه کنارم روي آن صندلي چوبي هنوز نشسته بود و هي خودش را به خواب مي زد. مادرم براي کارهايش دليلهاي عجيب و غريب زيادي جور مي کرد. و اين ميترا را بد جوري کفري کرده بود. چون يکبار بهم گفته بود:
«واقعا براي نفهم بودن هيچوقت دير نيست. اگر هزار سالت هم باشد باز دير نيست. به نظرم آن دختري که مادرت ميگويد سالها پيش گم کرده، دختريهاي خودش است. بچگي و ديوانگي خودش است که يکجا تو خانه تاريک بابات گم کرده وحالا دارد تو نور مفت کوچه دنبالش مي گردد.»
كد كالا | 47366 |
زبان | فارسی |
نویسنده | محمدرضا کاتب |
سال چاپ | 1394 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 302 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.5 * 21.1 * 1.2 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 375 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.