شهر و ديوارهاي نامطمئنش با داستان زوجي جوان و بينام آغاز ميشود، پسر و دختري نوجوان كه عاشق يكديگرند. روزي دختر ناپديد ميشود و غياب او ذهن پسر را تسخير ميكند. بدينگونه جستوجويي براي اين عشق گمشده آغاز ميشود كه مرد را تا ميانسالي و به سفري ميان دنياي واقعي و دنيايي ديگر ميبرد، به شهري مرموز، شايد خيالي، محصور با ديوارهايي كه تكشاخها در آن پرسه ميزنند، جايي كه نگهبان دروازه تعيين ميكند چه كسي ميتواند وارد شود و چه كسي بايد بيرون بماند، جايي كه سايهها از وجود اصليشان جدا ميشوند.