درباره‌‌ی چراغ آخر (مجموعه داستان) شومیز

بيش از انتظار سيد مردم براي پول دست‌هايشان را دراز كرده بودند. سيد به چابكي خم شد و از لاي بار و بنه‌اش يك جام ورشو براق بيرون آورد و به دور افتاد. تند تند جام را تو جمعيت مي‌گرداند و پشت سر هم مي‌گفت: از صاحب ذوالفقار عوض بگيري...

آخرین محصولات مشاهده شده