درباره‌‌ی شرم (مجموعه داستان)

پسر چیزی نگفت. به لکه بزرگ وسط پاهایش نگاه کرد. دو دستی وسط فرمان را محکم گرفته بود. لکه داشت بزرگ‌تر می‌شد. قطره‌های ریز باران به صورتشان می‌خورد. چراغ‌های قرمز و سفید و بنفش مغازه‌ها شبیه خط‌های رنگی از کنارشان رد می‌شد. سلام کردی؟ دستشویی تو گفتی یا نه باز؟ پسر گفت: سلام کردم، کاغذ دادم. مرد روی موتور قوز کرد. سرش را پایین آورد و توی گوش پسر گفت: چی برات آوردن؟ تشکر کردی؟

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده