درباره‌‌ی 3 روز تا آغاز جهنم (مجموعه داستان)

پيرزن همسايه گفت: آرمان شوهر سميراست. بابك هم پسرشونه. دو روز پيش وقتي كه آرمان و بابك خونه بودن، سميرا يه گالن بنزين روي اون سگ لعنتي خالي كرد و آتيشش زد. ولي آرمان و بابك زود رسيدن، نذاشتن سگ لعنتي كامل بسوزه و نجاتش دادن. البته از شدت سوختگي بالاخره سگه مرد ولي اگر مي‌ذاشتن كامل مي‌سوخت، ديگه اين بدبختي‌ها رو نداشتيم. الان سميرا هنوز زنده بود. نذاشتن روح شيطانيش همون موقع از بدن كثيفش خارج بشه و بره به جهنم...

آخرین محصولات مشاهده شده