درباره‌‌ی چادر کردیم رفتیم تماشا (سفرنامه عالیه خانم شیرازی)

امروز هم ده فرسخ راه آمديم. از تكان شتر نه دل دارم نه پهلو نه سر و نه كله. ماشاءالله حاجي خان از اين چيزها پروا ندارند. به عكام مي‌گويد شتر را بدوان كه كجاوه‌ي من بايست جلو باشد. ديگر نمي‌داند كه جلو برايش چيزي نگذارده‌اند. مي‌خواهم براي خودم شتري بگيرم كه هم‌كجاوه‌ي حاجي خان نباشم...

آخرین محصولات مشاهده شده