استيسي و شش گرگ ويژه‌اش ماجراهاي بي‌شماري را از سر گذرانده‌اند و حالا در يک مجموعه‌ي کتاب، داستاني را درباره‌ي قوي‌ترين مهارت‌شان مي‌خوانيم: نجات حيوانات! مأموريت نجات اول حسي را در استيسي بيدار کرد؛ اين‌که از دست دادن خانواده چقدر غم‌انگيز است و نجات پيدا کردن چقدر شيرين است. از آن روز به بعد، استيسي و گله‌ي گرگ‌ها براي کمک به همسايه‌هاي تايگايي‌شان در جنگل پرسه مي‌زدند. اين بهترين زندگي‌اي بود که استيسي مي‌توانست تصور کند، اما همه‌چيز آن‌طور که او انتظارش را داشت پيش نرفت. زوزه‌اي وحشتناک سکوت تايگا را در هم شکست. استيسي و گرگ‌ها از جا پريدند و گوش‌هايشان را تيز کردند. اميدوار بودند که خواب ديده باشند، اما استيسي مي‌دانست چه شنيده...