درباره‌‌ی ماه خاتون‌ها

نجيه دست‌هايش را زير سرش گذاشت و به دوستش گفت: كي گفتم مي‌خواهم با او ازدواج كنم؟ قمر آقا بالاسر نمي‌خواهد. من طوري آفريده نشده‌ام كه بخواهم يك عمر خدمت‌گذار يك مرد باشم و حرفش را بشنوم. آن‌وقت همه‌چيزم را از من مي‌گيرد و حتي نمي‌گذارد با برادرم و دوستانم خوش بگذرانم. يك روز مي‌آيد و مي‌گويد از خانه بيرون نرو... يك روز مي‌آيد و مي‌گويد فلان لباس را بپو يا نپوش... يك روز‌ مي‌آيد و مي‌گويد بلند شو... يك روز مي‌گويد برو... نه... نه.... نه... خزينه جان! عزان قرار است كه مال من باشد. من قرار نيست مال او باشم. هر وقت دلم بخواهد مي‌آيد و هر وقت دلم بخواهد مي‌رود. از اولين ‌باري كه او را ديدم كنار ديگر مردان شب‌نشيني مي‌‌كند با خودم گفتم كه اين مرد حق قمر است. ول فرار كرد... فرار كرد... طور ياز من فرار كرد كه انگار جن ديده است. دست رد به سينه‌‌‌ي من زد...

آخرین محصولات مشاهده شده