درباره‌‌ی ماهی‌های کف رودخانه (مجموعه داستان)

گفت دربست مجيديه. ترمز زدم. كمكش كردم كيسه‌هاي سنگين را بگذارد صندوق. شيك‌پوش بود با چشم‌هاي خمار قهوه‌اي. عطر گيج و جنگلي جاسمين نوير بولگاري شش هفت ساعتي مانده به چرم صندلي. كرايه را بين راه داد. با تلفن كه حرف زد فهميدم ارمني است. دم خانه‌اش كه رسيديم دو تا گريپ‌فروت درشت و هم اندازه از كيسه درآورد گذاشت رو صندلي. گفت: «پسر من خيلي دوست دارد.» اصرار كردم برشان دارد. خنده گرمي كرد و بي‌حرف در ماشين را بست. زنگ خانه را زد. دلم مي‌خواست تا ابد همين‌جور بماند جلو در و نگاهم كند. تا ابد كسي در را باز نكند برايش. اما در باز شد. رفت تو. گاز دادم. با حرص گاز دادم.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده