درباره‌‌ی شاهد خاموش

«واقعا متاسفم كيسي.» صداي خسته جان، رابط ما و خدمات اجتماعي بود. «مي‌دانم خيلي بدموقع تماس گرفتم اما چاره‌اي نبود؛ كسي راندارم كه يك بچه را همين امشب بپذيرد.» شب قبل از كريسمس بود كه به مايك و كيسي تلفن شد. يك دختر دوازده ساله به نام بلا در شرايط بدي قرار گرفته بود. از يك طرف ناپدري‌اش در بخش مراقبت‌هاي ويژه زير دستگاه تنفس مصنوعي با مرگ مبارزه مي‌كرد و از طرف ديگر مادرش در بازداشت به سر مي‌برد. هر چند مادر بلا ادعا كرده بود براي دفاع از خودش به همسرش حمله كرده، به اقدام به قتل عمد متهم شده بود. بلا اما در سكوت است و درباره آن شب هيچ حرفي نمي‌زند. و مشكل اينجاست كه او تنها شاهد ماجراهاست...

آخرین محصولات مشاهده شده