درباره‌‌ی سهم من از تو

حال غريبي بود، تا ساعاتي ديگر زندگي جديدشان شروع مي‌شد و سهمش از دنيا، از زندگي بهترين هديه‌اي بود كه ترس او را به خانه‌اش كشيده بود. چه‌قدر اين ترس و دلهره برايش خوب آمده بود، چه شيرين و دوست‌داشتني شده بود ترسي كه روزي اين دختر را به خانه او كشيد. حضور او برايش ارمغاني داشت به وسعت همه قلبش. قلبي كه عاشق شده بود؛ عاشق دختري با چشم‌هاي عسلي، موهاي خرمايي به جنس ابريشم، ظريف و خوش‌اندام با طبعي شاعرانه. دختري كه با عشقش او را به جنون كشيده بود، رامش كرده بود، به زندگي برش گردانده بود و عاشقش كرده بود. زير لب زمزمه كرد «سهم من از تو يه دنيا عشقه.»

آخرین محصولات مشاهده شده