درباره‌‌ی هم‌خانگی با متن (مجموعه داستان) ادبیات بی‌ربطی 4

چراغ‌ها را كه خاموش كردي، حرف‌هايت شروع شد. مي‌دانستي صورت هم را نبينيم راحت‌تريم. مهم‌ترين جمله را گفتي، جمله‌اي كم و بيش نساز و بي‌رحم، مي‌شد نگويي يا از دهانت خارج نشود، اين‌گونه كه بود كسي دلگير نمي‌شد. با گفتنش نگريستي و چشمانت را بستي، نگريستي، نه، نتوانستي يا شايد هم فرصتش را نداشتي، فرصت گشت و گذار در زباله‌داني كوچكي كه گوشه نيمكره چپ مغزت را پر كرده بود. جمله كوتاه بي‌اهميت. جمله‌اي كه نبايد گفته مي‌شد و گفتنش رطوبتي داشت. چسبان و لزج. كه با هر كلمه مغز شنونده را مكيده و آرام آرام و با لذت ادامه مي‌داد. لبان گوينده با باز و بسته شدن، جملات را با دقت ادا مي‌كرد. نه آغازي داشت نه پايان، نه معناي خاصي. نه از دردهاي بشري كم مي‌كرد و نه به آن اضافه، مفهومي كه نداشت، قرار نبود داشته باشد. فقط صدا داشت. صدا را كسي مي‌شنيد كه پنجره خانه‌اش در طبقه بيست و هفتم را باز كرده و به پايين خيره، از ارتفاع لذت مي‌برد.

آخرین محصولات مشاهده شده